بازگشت اهل بیت سیدالشهدا به کربلا
زینب رسیده ازسفری پر زاضطراب سرگرم زمزمه ست ودلش غرق التهاب ازمن به غیر این تن تیره نمانده است شمع دلم شده زغمت قطره قطره آب پوشیه نیست اینــکه بود بر جمال من این جای سیلی است و قدم های آفتاب تنهائی وغـریبی و در به دری و داغ این مانده بود پا بــزنم مجــلس شراب هرکس به قدرآه خودش داغ دیده است امّا قسم به جان تـو وای از دل ربـاب طفل سه ســالهات به هوای زیارتــت کنج خرابه کرد عــدوی تو را خـراب خنده به درد بی کـسی ما چه تلخ بود امّــا فقــط غــم تـو مرا کرده دلکـباب یک دم نشد که لرزه بیفتد به پای من کــردم بـه دشمنان تو از محملم عتاب مــن جــز خدا نـدیدهام از این اسارتم جمله خجل شوند به والله ازین خطـاب کــارم تمام شــد همــه جا شد حسینیه با دست بـسته خواهر تو کرده انقـلاب حالا بــده اجـــازه بــمانــم به کـــربلا تاجان دهم به خاک غمت یَابنبوتـراب دارم شبیه فـاطمه مرگ از خدا طـلب کاش این دعا شود به مزارتو مستجاب یــادم نرفـــته لحـــظۀ افـتادنت حسین لشگر برای کشتن تو جملـه در شتاب |